اصول فضاسازی در قصه‌پردازی تاریخ اسلام

نکته‌ی اصلی گزارشگری نیست، فضاسازی است. میدانید آنی که میتواند یک ماجرائی را بعد از هزار سال، هزار و پانصد سال به شنونده‌ای منتقل کند، گزارش آن قضیه نیست؛ اصلاً گزارش معمولی نمیتواند منتقل کند. من همین مطلب را یک بار دیگر هم گفته‌ام. فرض کنید کسی مثلاً بخواهد این جلسه‌ی ما را بیرون منعکس کند؛ اگر بخواهد همین طور زبانی بگوید، باید بگوید که بله، چند نفر اینجا نشسته بودند، پهلوی همدیگر بودند و این لباسشان بود؛ اما جلسه‌ی ما که این نیست. این همه توی جلسه‌ی ما حرف هست، این همه توی آن تبادل و تعاطی هست، این همه توی آن احساسات متبادل هست؛ ما الان که اینجا نشسته‌ایم، نسبت به همدیگر احساساتی داریم و اینها فضای این جلسه را پر کرده است؛ این را کی میخواهد نشان بدهد؟ این را که با زبان اینجوری نمیشود نشان داد؛ این روایتِ قصه و قصه‌پردازی – یعنی پردازش هنری – میخواهد؛ توجه کردید؟ این اصل قضیه است.

اینجا دست شما باز است. هر کار بخواهید بکنید، میتوانید بکنید و هیچ ایرادی ندارد؛ یعنی کسی هم نمیتواند به شما اعتراض کند که از کجا میگوئید. حالا فرضاً اگر من بخواهم یک مثال بزنم، یکی از آن بخشهای بسیار جالب این برنامه‌ی شما قضیه‌ی رفتن جناب عبدالمطلب پیش ابرهه و ترسیم این وضعیت بود. خب این قضیه را منِ حقیر چند بار توی کتاب خوانده باشم و به این و آن گفته باشم و اینجا و آنجا نوشته باشم خوب است؟ خب معلوم است دیگر؛ کار ما این است. اما من وقتی آن را از شما شنیدم، دیدم قضیه‌ای که من توی تاریخ میخواندم این بوده و من تا حالا این قضیه را نمیدانستم! فقط این را توی تاریخ خوانده بودم و بارها گفته بودم؛ ظاهرش را نقل کرده بودم، اما باطن قضیه را شما نقل کردید. توجه میکنید؟ هنر این است. خاصیت هنر این است. مثل عکسهای سه بعدی که وقتی جلوی چشم انسان بگذارند، همه‌ی فضا را جلوی انسان مشخص میکند: ابرهه آنجا نشسته، عبدالمطلب وارد میشود – آن پیرمرد محترم، خب ما هم توی کتاب خواندیم که پیرمرد بود و محترم بود و آمد – و او هم احترامش کرد. اما چه جوری احترامش کرد؟ اینکه دیگر توی کتاب تاریخ نیست؛ اصلاً نمیشود، یعنی زبان معمولی این کشش را ندارد که بتواند این بخش از قضیه را منعکس کند.

این را فقط زبان هنر کشش دارد؛ یعنی قصه‌پردازی شما. شما قصه‌پردازی کردید و این صداهای بسیار خوب این را منعکس کرد و من صحنه را دیدم؛ یعنی آن خیمه‌ای را که بالای کوه زده بودند و ابرهه آنجا نشسته بود و عبدالمطلب با آن محاسن سفیدش وارد شد و جلسه را تحت تأثیر قرار داد، من در سایه‌ی گزارش شما دیدم؛ در حالی که این را توی کتاب ندیده بودم. میبینید؟ اینجاست که شما دستتان باز است. حالا فرض کنید یکی بگوید: شما به چه دلیلی گفتید که وقتی عبدالمطلب وارد شد سرش را بالا گرفته بود؟ نمیشود اعتراض کرد. خب توی تاریخ که نمینویسند سرش بالا بود یا پائین؛ اول پای راست را گذاشت یا اول پای چپ را گذاشت؛ اینها را شما که قصه‌پردازید میتوانید بفهمید و بگوئید.

اشتراک‌گذاری

پیشنهاد میکنیم این بیانات از رهبری را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید