یکی از دوستان تذکّر دادند به من که از جملهی چیزهایی که ما نداریم -به قول ایشان- ژانر هجو است؛ حالا این کلمات فرنگی هم اینقدر رایج شده که بدون آن کأنّه آدم نمیفهمد؛ رشتهی هجو. پیغمبر به حسّانبنثابت گفت که هجوشان کن اینها را؛ او هم بنا کرد هجو کردن. [شما هم] هجو کنید؛ خب رقص شمشیر میکند! این جاهلیّت مدرن با جاهلیّت قبیلهای کنار هم قرار گرفتهاند! از این بهتر، منظره از این زیباتر! این را در شعر هجو کنید. هزار شعر دربارهی این میشود گفت مثلاً فرض کنید. حالا هجو یک مسئله است، طنز هم یک مسئلهی دیگر است که خب البتّه طنز خوشبختانه هست و امشب هم که هم آقا خواندند، هم آقای ناصر فیض بودند که نخواندند و دیگران، الحمدلله از لحاظ طنز بد نیست؛ یواش یواش پیشرفتهایی کردهایم؛ منتها هجو جایش خالی است؛ باید هجو بشوند اینها که یک کارهایی گاهی میکنند. اینکه بیایند مثلاً فرض کنید کشوری مثل عربستان سعودی را بکنند [فلانکارهی] کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل! دیگر از این جالبتر چیزی نیست! واقعاً جای هجو دارد، حیف است که هجو نشود؛ واقعاً [اگر] یک چنین چیزی هجو نشود حیف است، از دست میرود.