این نکته را هم همینجا متذکر بشوم که این سازِ تنها هم که به آن اشاره شد، مردم ما با آن آشنا نیستند؛ شما بیخود خودتان را زحمت میدهید! در بعضی از کشورهای خارجی – آنطور که من شنیدهام – اصلاً مردم میروند پول میدهند و بلیط میخرند، تا آهنگی را که توسط فلان نوازنده و آهنگسازِ معروف ساخته شده است، گوش کنند؛ شما در داخل کشور ما این را سراغ ندارید؛ نه اینکه بین تودهی مردم و متدینین سراغ ندارید؛ نه، بین آن کسانی هم که دیانت در زندگی آنها نقش ندارد، سراغ ندارید که بروند جایی بنشینند، برای اینکه سازی بشنوند و چیزی از آن بفهمند و بعد بیرون بیایند؛ لذا موسیقی در کشور ما قاعدتاً موسیقیِ باکلام است و مردم از کلامش بیشتر میفهمند. اگر این ساز با کلام همراه شد، آنوقت ساز هم برای ما مفهوم پیدا خواهد کرد؛ والّا اگر کلام نباشد، ما از ساز چیزی نمیفهمیم. حالا من که نمیفهمم، دلیل نیست؛ من یک آخوند هستم و با این چیزها ارتباطی نداشتهام؛ آنهایی هم که ارتباط داشتهاند، نمیفهمند! من که به شما عرض میکنم، چون تفحص و سؤال کردهام و فهمیدهام که از ساز چیزی نمیدانند؛ یعنی زبان موسیقی را با کلامش بیشتر میفهمند، تا با آن نغمهیی که از ساز بیرون میآید. منظور من این است که آن موسیقی، آنجایی که زبان گویایی داشته باشد – یا بهخاطر کلامی بودنش، یا بهخاطر اینکه مردم با زبان آن ساز آشنا هستند – همین خاصیت ربط و انتقال را دارد.