در بعضی از شعرهای شعرای جوان – بخصوص امشب هم چند نمونه داشت که دیدم – آدم نشانهی یک نوع اضطراب و یک نوع حیرت را مشاهده میکند؛ مثلاً ایشان گفت که مواظب جوجههای ایمان من باشید. البتّه این دغدغه، دغدغهی مقدّسی است، خیلی خوب است و من از اینکه این دغدغه در این جوان شاعر وجود دارد، خرسند میشوم؛ اما دل من هم میلرزد که چرا دغدغه دارد. این دغدغه و حیرت و اضطراب – یک مخلوطی از همهی اینها – باید در شعر از بین برود؛ این هم راهش تقویت معرفت است که الحمدالله شما دارید.
البتّه این اساتید و بزرگان شعر، یک ذرّه بایستی واضحتر حرف بزنند؛ هم آقای علی معلّم، هم بعضیهای دیگر. اینها باید یک ذرّه روشنتر حرف بزنند تا آن مبانی فکری و معرفتی که اینها خودشان به آن رسیدهاند و فهمیدهاند و یاد گرفتهاند و به قدری شده که میتوانند ادا کنند، آن را درست ادا کنند تا طرف بفهمد. مواظب باشید مخاطب خودتان را توی حیرت نگه ندارید. خوب، یک حرفی باید گفته شود که طرف استفاده کند؛ لفظ استوار، معنای خوب؛ اما در عین حال مثل همان بیت کذایىِ «حیرت دمیدهام گل داغم بهانهای است» خواهد شد. البتّه این دوست و شاعر افغانیمان اشعار بیدل را ترجمه کرده، انصافاً ترجمهی خوبی هم کرده – یعنی قانع کننده است – اما بالاخره گیج کننده است دیگر. آدمهایی که با شعر انس داشتند، سی چهل سال، چهل پنجاه سال با شعر ور رفتند، با شعر هندی انس داشتند، وقتی اینها معنای شعر را اوّلوهله درست نمیفهمند، این نقص شعر محسوب میشود. یک عامی که توی کوچه دارد عبور میکند، ممکن است این شعر را نفهمد – نفهمیدن او عیب نیست – اما بالاخره کسی که با شعر انس دارد، او باید بفهمد که شما چه میگویید.