اولین درسی که دربارۀ خطراتِ اعتماد به غریبهها آموختم به سال ۱۹۸۳ برمیگردد، تازه پنجسالم شده بود که زنِ ناشناسی وارد خانهمان شد. دوریس، زنی اهلِ گلاسگو و درآستانۀ سیسالگی که بهتازگی پرستارِ ما شده بود. مامانم او را از مجلۀ باکلاسی به نامِ دِ لیدی پیدا کرده بود.
دوریس درحالی که کلاه مخصوص و یونیفرمِ یک انجمن خیریۀ مذهبی موسوم به سپاهِ رستگاری را به تن داشت از راه رسید. مادرم میگوید: «لهجۀ زمخت اسکاتلندیاش خاطرم هست. به من گفت که قبلاً تجربۀ کار با بچههایی در این سنوسال را داشته و چون از کمک به مردم لذت میبَرَد عضوِ سپاهِ رستگاری شده. صادقانه بگویم، از همان نگاهِ اول به دلم نشست».
فایل صوتی نوشتار «آیا فناوری از «آدمشناسی» غریزی ما پیشی خواهد گرفت؟» را گوش کنید.