برخي از والدين به خاطر داشتن كودكان و نوجوانان ناراحت، شرور و ناآرام و ناموفق و مشكلاتي كه انها در خانواده و جامعه بوجود مي آورندموردسرزنش قرارميگيرند.متخصصان تعليم و تربيت و بهداشت و سلامت روان نيزپس از مطالعه و بررسي آمارمربوط به اين گونه كودكان ، معمولاٌ علت رامتوجه خانواده ها ميدانند ولي بايد پرسيد كه چه كسي به والدين در امر پرورش كودكان كمك مي كند؟ و چه كوششها و تدابيري براي آموزش آنها در نظرگرفته شده است تابتوانند ازچنين مسائلي جلوگيري و تعادل رواني خانواده و به تبع ان جامعه راحفظ كنند؟
دست اندركاران تعليم و تربيت راههاي مختلف مانند تهيه و تنظيم جزوات آموزشي مطالب علمي و تربيتي را به زبان ساده و قابل فهم در اختيار والدين قرارداده تا بتوان ازاين طريق بهداشت روان خانواده راتامين كرد.
تعريف بهداشت و سلامت روان : در يك تقسيم بندي كلي بهداشت روان راميتوان به دونوع ((بهداشت جسمي )) و ((بهداشت رواني )) تقسيم كردكه تاثيرزيادي بريكديگردارند و بهداشت رواني ازاين لحاظ رابطه مستقيمي با عملكرد فردي – اجتماعي وآسيبهاي اجتماعي دارند لذا ازاهميت خاصي برخورداراست بنا به تعريف سازمان بهداشت جهاني ، بهداشت روان در دل مفهوم كلي بهداشت قراردارد و بهداشت و سلامت يعني: توانائي كامل براي ايفاي نقش هاي جسمي و رواني و صرفاٌ به معناي نبود بيماري يا عقب ماندگي نيست با توجه به اين تعريف ميتوان درك كرد كه اگر انسان از نظر جسمي و فيزيكي سالم باشد ولي تعادل رواني او بهم بخورد ، قادر به گذراندن امور زندگي نيست واز آن سو افرادي هستند كه باوجود نقص فيزيكي ، بعلت برخورداري از سلامت روان ، زندگي طبيعي و كاملي دارند بطور كلي نيز چون خداوند از روح خود در انسانها دميده پس بايد در تامين بهداشت و سلامت اين وديعه و امانت الهي بكوشيم .
نقش خانواده در سلامت روان فرزندان چيست؟
خانواده از مهمترين عوامل موثردر رشد همه جانبه كودك است .تاثير خانواده بركودك ، بدون مقدمه . باقدرت فراگيري خاصي آغاز ودر سراسر زنداگي فردآشكارمي شود تاثير روابط صحيح بين والدين و فرزندان واهميت آن برهيچ كس پوشيده نيست زيرا كودكان داراي خصوصيت ((اخلاق ديگر پيرو)) هستند يعني باچشم بسته ،رفتاروالدين خودرا تقليد مي كنند و به همين علت علماي تعليم و تربيت همگي براين باورند كه نقش والدين در شكل گيري شخصيت كودكان غيرقابل انكار و از مهمترين عوامل در تامين بهداشت وكودكان است، نظريات روانكاوي نيز براهميت اثرگذاري تجارب اوليه و روابط كودك و والدين بررفتارها و نگرش كودك تاكيد دارد و نظزيه پردازان در يادگيري اجتماعي نيز به تطول يادگيري در خانواده اهميت مي دهند و از اين دريچه به مفهوم خانواده مي نگرند و برميزان اثرگذاري پدر و مادر بركودك و نقش آنها در تامين سلامت روان تاكيد ميكنند.
ويژگيهاي يك خانواده خوب:
١-فرزندان در خانواده ، مورد پذيرش و كانون عشق و توجه بوده ،خودنيز از آن آگاه باشند .
٢-فرزندان از آزادي متناسب باسن و نيازهاي خود ، در چهارچوب ضوابط اخلاقي و تربيتي متعادل برخوردارباشند.
٣-به آنان متناسب با سن و تواناييها يشان مسئوليت داده ميشود.
٤-آنچه راكه احساس ميكنند ، بدون ترس و واهمه براي پدر و مادر خود بيان كنند.
٥-بتوانند افكارخودرا باوالدين در ميان گذاشته از تجربه تبادل نظر و فكر آنها بهره مند شدند.
٦-اشتباها و خطاهاي آنان ،بدون تنبيه بدني ، تمسخر و ايجادسرافكندگي ،اصلاح و بهبوديابد.
٧-حس تعامل، همدلي و تعاون در محيط گرم و صميمي خانواده ،به آنها منتقل شود.
٨-بيشتربه موفقيتها و پيشرفتهاي فرزندان تكيه شود تابه شكستها و خطاها .
٩-آياارتباط سالم والدين و فرزندان ،زمينه ساز تامين سلامت روان است؟
١٠-درصورتيكه والدين حداقل دونكته رادر برقراري ارتباط بافرزندان خود مورد توجه قراردهند، به تامين بهداشت رواني آنان كمك كرده اندكه يكي وجود ((احترام ))در روابط است و منظور از آن ،رفتاري است كه احساس ارزشمندي ،رضايت و خشتودي رادر طرف مقابل ايجادكند و ديگري وجود احساس ((تفاهم وهمدلي)) ميباشد.
نخست بايد اين احساس درك و تفاهم بين والدين و فرزندان ايجاد شود تاپس از آنا، راهنمائي ،آموزش ،پندواندرز و …اثربخش باشد.
بطوركلي بايد گفت احساسات بخشي از خصوصيات وجودي ماراتشكيل ميدهند، ماميتوانيم زمان و نحوه بروز آنها را خودمان تعيين كنيم به شرط آنكه از وجودشان آگاه باشيم و براي كودكان مهم است كه بدانند چه احساسي دارند، تااز تجمع احساسات ناشناخته و بهم ريخته در درونشان كاسته شود.
والدين باانعكاس عواطف و احساسات فرزندان ،همان گونه كه هستند و نه آنگونه كه خودشان تفسر ميكنند باعث ميشوند تاخود آنها به صورتي مبتكرانه در صددتغيير،اصلاح و بهبود خويش برآيند.
نوع نگرش والدين، چه تاثيري در سلامت روان فرزندان دارد.
چگونگي رابطه والدين باكودكان ، به نگرش آنهابستگي دارد.بسياري از نگرشهاي والدين ،حتي پيش از تولد كودك شكل گرفته است و برخي ديگر نيز براساس خواسته هايي كه فرزندان خوددارند شكل ميگيرند.ولي در كل نگرش والدين براثرارزشهاي فرهنگي ،الگوهاي شخصيتي والدين و استنباط آناه از مفهوم نقش پدر و مادر ايجادمي شود.براين اساس ،نوع روابط آنها بافرزندانشان و تعليم و تربيتشان به صورتهاي ((محدوديت بيش از حد)) ،((آسان گيري بيش از حد)) ،((تسليم كامل در برابر آنها ))،((مستبدو خودراي بودن )) ، ((تبعيض قائل شدن )) و يا در والدين پذيرنده و محبت كننده ظاهر مي شودواين واكنشها همگي متاثراز نوع نگرش آنهاست.
درتامين سلامت روان ،از چه روشهايي ميتوان استفاده كرد.
بادرك و شناخت معناي رفتار فرزندان مي توان به بهداشت روان آنها كمك كردزيرا بسياري از ناسازگاريهاي كودكان و نوجوانان معلول فقدان شناخت والدين از آنهاست و حتي بسياري از مربيان و معلمان نيز شناخت لازم را از كودكان و نوجوانان ندارند و نسبت به مسائل و مشكلات آنها بي توجه و بي علاقه اند.
براي رفع اين نقيصه ، بايداولياءو مربيان بتوانندتعبيرو تفسيرمناسبي از تظاهرات رفتاري كودكان و نوجوانان داشته باشند تابه رفع مشكلات آنها ، نائل شوند . معلمان ميتوانند با ايجاد فرصتهاي مناسب به دانش آموزان مهارتهاي برقراري روابط باديگران را بياموزند ، آنها (دانش آموزان ) اجازه بازگو كردن نظرات را داشته باشند و بدون ترديد نظام آموزش و پرورش سهم مهمي در جهت تامين سلامت روان افراد بردوش دارد و در سايه روابط صحيح و سالم خانوادگي و اجتماعي سلامت روان نيز محقق خواهد شد.
خانواده
خانواده نظام اجتماعي پويايي است كه براي خود ساختار، اجزاء و قواعدي دارد و در بين تمامي نهادها ، سازمان ها و تأسيسات اجتماعي ، نقش و اهميتي خاص و بسزا دارد . خانواده در زمره ي عمومي ترين سازمان هاي اجتماعي است و نشان يا نماد اجتماعي شمرده مي شود و برآيند يا انعكاس از كل جامعه است . در يك جامعه ي منحط ، خانواده نيز خود به خود منحط خواهد بود و بالعكس. بنابراين خانواده را مي توان معياري براي شناخت آسيب هاي اجتماعي دانست و براي پي بردن به علل اين انحرافات ، به خانواده مراجعه كرد.
كيفيت روابط خانواده
هر نظام براي خود اجزايي دارد. در نظام خانواده اجزاء مهم عبارت است از رابطه مادر با خود و با پدر، و رابطه ي پدر با خود و با مادر. چگونگي اين روابط كيفيت خانواده را مشخص مي سازد.
خانواده مانند هر نظام اجتماعي نيازهاي اوليه دارد . از جمله اين نيازها عبارت اند از : احساس ارزشمندي ، احساس امنيت فيزيكي ، احساس صميميت و به هم وابستگي ، احساس مسئوليت ، نياز به انگيزه ، نياز به شادي ، نياز به تأييد و تصديق و بالاخره نيازهاي روحي و معنوي . خانواده همچنين به پدر و مادري احتياج دارد كه به برقراري يك رابطه سالم باهم متعهد باشند و آن قدر احساس امنيت كنند كه بتوانند فرزندان خود را به دور از آلودگي ها پرورش دهند.
خانواده همچنين مانند ساير نظامهاي اجتماعي به توليد ( غذا ، لباس ، مسكن) ، به حفظ روابط عاطفي ( نوازش و محبت ) ، به روابط خوب ( عشق و صميميت )، به خود شكوفايي ، به تحريك ( هيجان ، رقابت ، نشاط ) و به وحدت ( احساس تعلق و اتفاق ) احتياج دارد .
خانواده ، گروه كوچكي است كه از زن و شوهر و فرزند يا فرزندان تشكيل مي شود. عضو خانواده بودن ، يعني در نوعي شبكه عاطفي سهيم شدن ، به يك گروه اجتماعي تعلق داشتن ، تاريخ مشترك داشتن و به محيط زندگي خاصي عادت كردن. اهميت خانواده نيز به خاطر همين دستاوردهاست.
هارلوكElizabet Harlock خانواده را به صورت يك سيستم متعامل و پيچيده تعريف مي كند . ابتدا زن و شوهر با تشكيل خانواده ، اين سيستم متعامل را بنيان مي نهند و سپس با ورود هر كودك و يا هر فرد ديگري ( مثل پدر و مادربزرگ ) اين سيستم پيچيده تر مي شود. به عنوان مثال ، در خانواده تك فرزندي فقط سه رابطه تعاملي وجود دارد در حالي كه در خانواده سه فرزندي ، ده رابطه تعاملي وجود خواهد داشت .
روابط كودك و والدين و ساير اعضاي خانواده ، چون شبكه و نظامي درهم پيچيده است كه افراد آن در كنش متقابل با يكديگرند . اين نظام در مجموعه اي از نظام هاي بزرگتر همچون محله ، جامعه شهري و جامعه ي گسترده تر قرار گرفته است .
انتقال سنتها وباورها
خانواده از اين نظر نيز اهميت دارد كه محل انتقال سنتها ، باورها و انواع مختلف شناختهاست . ( از شيوه غذا خوردن تا افكار سياسي ) . خانواده از طريق اجتماعي بارآوردن كودك ، ميراث فرهنگي آماده و تجربه شده به وسيله نسلهاي گذشته را در اختيار كودك مي گذرد.
به طور كلي درخانواده است ، كه كودك اولين قدمهاي اجتماعي شدن را برمي دارد و درنهايت به موجودي كاملاً اجتماعي تبديل مي شود. خانواده اسم خود را به كودك انتقال مي دهد و بدين وسيله او را در مسيري مي اندازد و در شبكه اي از خويشاوندي قرار مي دهد كه چند نسل را در برمي گيرد. بنابراين ، خانواده اولين هويت اجتماعي فرد را فراهم مي آورد . موقعيت اجتماعي والدين ، موقعيت اجتماعي كودك را در بيست سال اول زندگي تعيين مي كند . محل سكونت خانواده ، به طورعيني بافت هاي اجتماعي و فرهنگي مؤثر بر كودك را مشخص مي كند . بالاخره شغل والدين ، كودك را در طبقه اجتماعي معيني جاي مي دهد . بنابراين خانواده اولين محيطي است كه در آن اولين پايه هاي اجتماعي شدن گذاشته مي شود . خانواده ، كودك را درشبكه اي از روابط عاطفي ، اجتماعي ، تاريخي و محيط زندگي خاصي قرار مي دهد و براي كودك ميراث فرهنگي به ارمغان مي آورد، اين كه گذشته اي دارد ، بايد طبق آداب و سنن خانواده و فرهنگ خود زندگي كند و او را وادار مي كند كه آداب معاشرت ياد بگيرد ، براي خود ايدئولوژي خاص داشته باشد و درصورت لزوم احساسات خود را بروز دهد يا پنهان نگه دارد .
خانواده با الگو قرار گرفتن، به كودك ياد مي دهد كه چگونه بايد رفتار كند و چگونه با اجتماع سازگار شود . همچنين خانواده ياد مي دهد كه زن و مرد نقش هاي متفاوتي دارند و هركس بايد مطابق با جنس خود رفتار كند . خلاصه اين كه خانواده ، كودك را يك موجود اجتماعي بار مي آورد .
خانواده جايگاهي است كه آنجا در آيينه چشم پدر و مادر، خود را تماشا مي كنيم . براي نخستين بار خود را مي بينيم ؛ احساس صميميت را درك مي كنيم ؛ مي آموزيم كه احساس چيست و چگونه مي توانيم آن را ابراز كنيم و اين پدر و مادر هستند كه احساسات قابل قبول را مشخص مي سازند، آنها هستند كه اجازه ها را صادر مي كنند و احساسات ممنوع را مشخص مي سازند.
ارتباطات خانوادگي و تأثير آن بر بهداشت روان ( قسمت اول )
رشد كودكان در خانواده بيشتر متأثر از همين ارزش گذاري ها و گرايش ها ي اخلاقي ، عاطفي و اجتماعي است . از اين رو خانواده به عنوان يكي ازعوامل مؤثر در رشد ، در رديف ساير عوامل قرارمي گيرد .
هر خانواده داراي نظام و ساختار خاصي است كه مي توان آن را به سه نوع كلي دسته بندي كرد : والدين سهلگير، والدين سختگير ، والدين مقتدر.
ارتباط و اجزاي آن
در فرآيند يك ارتباط، حداقل چهار عنصر دخالت دارد:
1- پيام دهنده
2- پيام گيرنده
3- پيام
4- وسيله ي انتقال پيام
پيام دهنده
كسي است كه پيام را به صورت كلامي يا غير كلامي ( ايما و اشاره) به ديگري انتقال مي دهد.گيرنده ي پيام، كسي است كه پيام را يا به صورت شنيداري يا به صورت اشاره اي دريافت مي كند.
پيام
محتوايي است كه به وسيله ي پيام دهنده ارسال و به وسيله ي پيام گيرنده دريافت مي شود.وسيله ي انتقال پيام، كلام يا ايما و اشاره است.
بنابر عقيده ي آيزرر سه عامل در ايجاد ارتباط وجود دارد:فرستنده ي پيام كه بايد پيامي را بفرستد، پيام كه به صورت كلامي يا غير كلامي از جانب فرستنده ارسال مي گردد وگيرنده ي پيام كه پيام فرستاده شده را دريافت مي کند و مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد.
اعضاي يك خانواده، ارتباطات خود را با يكديگر به دو شيوه ي كلامي (VERBAL) و غير كلامي (NONVERBAL) برقرار مي كنند. در جريان استفاده از اين دو شيوه است كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم بخش عمده اي از اختلالات ، آموزش و انتقال داده مي شوند و باعث تنزل سطح سلامت روان مي گردند. پاره اي از اين اختلالات نتيجه ي مستقيم استفاده از ابزارهاي ارتباطي مخدوش و پاره اي ديگر، عوارض غيرمستقيم اين گونه ارتباطات اند. بنابراين هدف عمده ي اين بحث، بررسي ابعاد مختلف آسيب شناسي ارتباطات كلامي و غير كلامي بين اعضاي خانواده است.
پيام و انواع آن
پيام به دو صورت كلامي و غير كلامي بيان مي شود .پيام كلامي ، پيامي است كه با گوش شنيده مي شود و در بيان آن دستور زبان رعايت مي گردد. محدوديت اين نوع پيام در آن است كه برخي احساسات و عواطف انسان به صراحت در قالب كلمات قابل بيان نيستند. درپيام غيركلامي، گفته اي وجود ندارد و پيام بيشتر از طريق ايما و اشاره ها و حالات ، مبادله مي شود.
پيام كلامي مي تواند به شكل هاي مختلف مخدوش باشد: مثلاً همراه با صداي لرزان باشد ، با لكنت همراه باشد، خيلي بلند يا خيلي آرام باشد ، سريع يا خيلي شمرده باشد، يا همراه با كلمات خشن ، تند ، زننده و اصطلاحات نامعقول باشد. همچنين كلام پيام دهنده مي تواند اثر نامناسب داشته باشد يا اصلاً اثر و نفوذ چنداني نداشته باشد. به همين ترتيب پيام هاي غير كلامي نيز مي تواند به اشكال مختلف مخدوش باشد و محتواي پيام را آسيب زا نمايد. مثلاً حركات سر در هنگام ارسال پيام نامناسب باشد، چهره ي فرد غمگين و گرفته باشد، نگاه ها رنج آور باشد، نگاه به موقع و درست نباشد، هنگام گفت و گو اصلاً ارتباط چشمي برقرار نشود، از حركت هاي دست به طور نامناسب يا زياد استفاده شود يا فاصله ي فرد پيام دهنده با گيرنده ي پيام، معقول و مناسب نباشد.
از آن جا كه گيرنده ي پيام، انساني با خصوصيات فردي ويژه، احساسات، ادراكات و توقعات خاص خود است، نوع پيام و نحوه ي ارسال آن را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد و استنباط ها و نتيجه گيري هايي مي كند كه مي تواند بر فرايند رشد، خود پندارهSelf-Concept ( تصور هركس از خود ) ، عزت نفس و اعتماد به نفس او تأثير گذار باشد. بنابر عقيده ي آيزرر، گيرنده ي پيام، پيام ارسال شده را با توجه به خصوصيات فردي، احساسات، ادراكات، توقعات، انگيزه ها و زمينه هاي قبلي تجزيه و تحليل مي كند و به استنتاج آن مي پردازد؛ لذا گاهي اوقات بر اثر عوامل فوق، برداشتِ گيرنده از پيام دريافت شده ، با هدف فرستنده متفاوت است.
به اين ترتيب پيام هايي كه در بر دارنده ي توهين، تحقير، توبيخ ، سرزنش ، و القا كننده ي نقاط ضعف و ناتواني اند، در فرد ايجاد خود پنداره ي منفي، عزت نفس و اعتماد به نفس پايين مي كنند. به عنوان مثال: وقتي كه پدري خطاب به فرزندش مي گويد: « تو هيچ وقت كاري را درست انجام نمي دهي»، اين پيام حاوي ناتواني فرزند براي هميشه و در همه ي امور است. تجزيه و تحليل اين پيام توسط فرزند مي تواند منتهي به اين نتيجه گيري شود كه : «من آدم ناتوان و نالايقي هستم و هيچ وقت نمي توانم يك كار را درست و كامل انجام دهم.» تأثير اين پيام در درازمدت مي تواند ايجاد تصويري منفي از كودك براي خودش، خودارزيابي پايين و ناتواني در انجام امور ، در موقعيت هاي خاص باشد. همين پيام ممكن است بدون استفاده از زبان و كلام ، و صرفاً با حركات سر و صورت و چهره ي پدر ارسال شود.
هنگامي كه يك زن در مواجهه با ضعف يا كم كاري شوهر در يك مورد، چهره اش را درهم مي كشد و با تكان دادن سر مي گويد: « به تو هم مي گويند مرد ؟!» به گونه اي القائات فوق را در بر دارد. نمونه ي اين گونه پيام ها مي تواند در سه دسته ي ارتباطات درون خانوادگي به طور مكرر ارسال و دريافت شوند. ارتباطات درون خانوادگي معولاً شامل ارتباطوالدين با يكديگر، والدين با فرزندان و فرزندان با يكديگر است كه هر يك از محورهاي مخدوش فوق در نحوه ي ارسال پيام مي تواند آسيب زا گردد و علاوه بر تأثيرات فردي و شخصيتي، روابط عاطفي نظام درون خانواده و بين اعضا را مختل نمايد. اين آشفتگي ارتباط گاهي چنان دامنه دار و گسترده و درازمدت مي شود كه يا به طور كلي ارتباط بين بعضي از اعضا را قطع مي كند( مثلاً زن و شوهر سال ها با يكديگر زندگي مي كنند ولي در واقع نوعي طلاق رواني بين آنها حاكم است ) يا اگر ارتباطي هم وجود داشته باشد، همراه با ملامت، سرزنش ، تحقير و حرف هاي توهين آميز و نيش دار است.
بنابر عقيده ي «ستير»در تمام خانواده هاي آشفته :
ارزش خود ( عزت نفس ) پايين است، ارتباط غيرمستقيم، مبهم و نادرست است. قواعد ( نظام خانوادگي و شيوه هايي كه براي بيان احساسات و اعمال به كار مي رود) خشك و بي روح و ناسازگار و يكنواخت اند و پيوند با اجتماع بر اساس ترس و آرام كردن خشم و سرزنش است. در حالي كه درخانواده هاي سرزنده و بالنده:
سطح ارزشِ خود بالاست. ارتباط ، مستقيم واضح، صريح و صميمانه است. قواعد قابل انعطاف، انساني، مقتضي و دستخوش تغيير است و پيوند با اجتماع نيز باز و اميدبخش است.
ارتباط كلامي به اعتباري مي تواند به سه شكل زير باشد:
1- كلام مستقيم ، رسا و قابل فهم
2- کلام غيرمستقيم ، نارسا و پيچيده
3- كلام دروغ
هر چه كلام غير مستقيم تر، نارساتر، پيچيده تر و آميخته با دروغ باشد، درك آن مشكل تر و ميزان آسيب زايي آن بيشتر است. مشكل ديگري كه در ارتباط كلامي بين اعضاي خانواده مي تواند روابط درست را مختل نمايد، استفاده از واسطه ها يا ميانجي ها در برقراري ارتباط است. اين واسطه ها عبارت اند از:
الف) افراد ديگر (مثلاً پدر به جاي گفت و گوي مستقيم با همسرش ، به فرزند خود مي گويد: « به مادرت بگو كه …»
ب ) استفاده از پيام گير و ضبط صوت
ج) استفاده از كنايه ها، استعاره ها و ضرب المثل ها ( مثلاً شوهر به جاي استفاده از نام همسر، از نام فرزند يا برادر همسر براي صدا كردن او استفاده مي كند )
موانع يا علل عدم استفاده از زبان رسا، مستقيم و قابل فهم عبارت اند از:
1- عادت نكردن ( يادگيري غلط)
2- باورهاي غلط
3- تكبر و غرور
4- ترس
5- شرم و حجب و حياي نامعقول
هر يك از علت هاي ياد شده اگر مانع استفاده ي درست از زبان در ارتباط شود، فرايند رابطه را دچار مشكل مي کند و موجب بروز اختلال مي گردد.
يادگيري هاي غلط در استفاده از ارتباط زباني يا عادت نكردن به ارتباط زباني مناسب يكي از علت هاي اصلي در مخدوش شدن ارتباط كلامي است كه عدم عادت به استفاده ي مناسب از آن، حداقل آسيبي كه وارد مي كند، محدود كردن روابط عاطفي گرم و سازنده بين اعضاي خانواده است. گاهي باورهاي غلط فرهنگي مانع كاربرد زبان ارتباطي مناسب است، باورهايي مانند: « زن ذليل شدن، مرد ذليل شدن، سوء استفاده كردن، حريف شدن، خود را گم كردن و …» . گاهي تكبر و غرور باعث مي شود اعضاي خانواده در ارتباط كلامي خود از به كار بردن كلمات صميمانه و آميخته به عنصر عاطفي خودداري نمايند.
ترس از تنبيه يا تحقير شدن، مخصوصاً در ارتباط كلامي فرزندان با والدين، يكي از علت هاي صحبت نكردن يا بيان نكردن مشكلات يا خواسته ها در روابط است كه اين امر گاهي علت اصلي دروغ گفتن نيز مي باشد. يكي ديگر از علل عدم استفاده از زبان مناسب در ارتباط كلامي، شرم و حجب نابجاست كه اين امر نيز، هم كاربرد كلمات و جملات عاطفي صميمانه را مانع مي شود و هم در بيان بسياري از خواست ها و نيازها ايجاد سد مي كند.