1:الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلىَ النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلىَ بَعْضٍ وَ بِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّلِحَتُ قَنِتَاتٌ حَفِظَتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَ الَّاتىِ تخََافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فىِ الْمَضَاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُواْ عَلَيهِْنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللَّهَ كاَنَ عَلِيًّا كَبِيرًا(النساء.34)
مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برتري هايى كه خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است، و به خاطر انفاق هايى كه از اموالشان (در مورد زنان) مىكنند. و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضع اند، و در غياب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، حفظ مىكنند. و (امّا) آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد! (و اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آن ها دورى نماييد! و (اگر هيچ راهى جز شدت عمل، براى وادار كردن آن ها به انجام وظايفشان نبود،) آن ها را تنبيه كنيد! و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدّى بر آن ها نجوييد! (بدانيد) خداوند، بلندمرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترين قدرت هاست).(نساء.34)
سرپرستى در نظام خانواده
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ
“مردان سرپرست و خدمتگزار زنان هستند” براى توضيح اين جمله بايد توجه داشت كه خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سرپرست واحدى داشته باشد، زيرا رهبرى و سرپرستى دست جمعى كه زن و مرد مشتركا آن را به عهده بگيرند مفهومى ندارد در نتيجه مرد يا زن يكى بايد “رئيس” خانواده و ديگرى “معاون” و تحت نظارت او باشد، قرآن در اينجا تصريح مىكند كه مقام سرپرستى بايد به مرد داده شود (اشتباه نشود منظور از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدى نيست بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسئوليت ها و مشورتهاى لازم است).
اين مسئله در دنياى امروز بيش از هر زمان روشن است كه اگر هيئتى (حتى يك هيئت دو نفرى) مامور انجام كارى شود حتما بايد يكى از آن دو، “رئيس” و ديگرى “معاون يا عضو” باشد و گر نه هرج و مرج در كار آن ها پيدا مىشود، سرپرستى مرد در خانواده نيز از همين قبيل است.
و اين موقعيت به خاطر وجود خصوصياتى در مرد است مانند ترجيح قدرت تفكر او بر نيروى عاطفه و احساسات (به عكس زن كه از نيروى سرشار عواطف بيشترى بهرهمند است) و ديگرى داشتن بنيه و نيروى جسمى بيشتر كه با اولى بتواند بينديشد و نقشه طرح كند و با دومى بتواند از حريم خانواده خود دفاع نمايد.
به علاوه تعهد او در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزينههاى زندگى، و پرداخت مهر و تامين زندگى آبرومندانه همسر و فرزند، اين حق را به او مىدهد كه وظيفه سرپرستى به عهده او باشد.
البته ممكن است زنانى در جهات فوق بر شوهران خود امتياز داشته باشند ولى شايد كرارا گفتهايم كه قوانين به تك تك افراد و نفرات نظر ندارد بلكه نوع و كلى را در نظر مىگيرد، و شكى نيست كه از نظر كلى، مردان نسبت به زنان براى اين كار آمادگى بيشترى دارند، اگر چه زنان نيز وظائفى مىتوانند به عهده بگيرند كه اهميت آن مورد ترديد نيست.
جمله بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ نيز اشاره به همين حقيقت است زيرا در قسمت اول مىفرمايد: “اين سرپرستى به خاطر تفاوت هايى است كه خداوند از نظر آفرينش، روى مصلحت نوع بشر ميان آن ها قرار داده” در قسمت آخر مىفرمايد: “و نيز اين سرپرستى به خاطر تعهداتى است كه مردان در مورد انفاق كردن و پرداخت هاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند”.
ولى ناگفته پيدا است كه سپردن اين وظيفه به مردان نه دليل بالاتر بودن شخصيت انسانى آن ها است و نه سبب امتياز آن ها در جهان ديگر، زيرا آن صرفا بستگى به تقوى و پرهيزگارى دارد، همان طور كه شخصيت انسانى يك معاون از يك رئيس ممكن است در جنبههاى مختلفى بيشتر باشد اما رئيس براى سرپرستى كارى كه به او محول شده از معاون خود شايستهتر است.
فالصالحات قانعات حافظات للغيب در اينجا اضافه مىفرمايد كه زنان در برابر وظائفى كه در خانواده به عهده دارند دو دسته اند:
دسته اول: صالحان و درستكاران، و آن ها كسانى هستند كه خاضع و متعهد در برابر نظام خانواده مىباشند و نه تنها در حضور شوهر بلكه در غياب او، “حفظ الغيب” مىكنند، يعنى مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسرار خانواده در غياب او نمىشوند، و در برابر حقوقى كه خداوند براى آن ها قائل شده و با جمله “بِما حَفِظَ اللَّهُ” به آن اشاره گرديده وظائف و مسئوليت هاى خود را به خوبى انجام مىدهند.
بديهى است مردان موظف اند در برابر اين گونه زنان نهايت احترام و حق شناسى را انجام دهند.
زنان متخلف
دسته دوم، زنانى هستند كه از وظائف خود سرپيچى مىكنند و نشانههاى ناسازگارى در آن ها ديده مىشود، مردان در برابر اين گونه زنان وظائف و مسئوليت هايى دارند كه بايد مرحله به مرحله انجام گردد، و در هر صورت مراقب باشند كه از حريم عدالت تجاوز نكنند، اين وظائف به ترتيب زير در آيه بيان شده است:
وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ«1» فَعِظُوهُنَّ مرحله اول در مورد زنانى است كه نشانههاى سركشى و عداوت و دشمنى در آن ها آشكار مىگردد كه قرآن در جمله فوق از آن ها چنين تعبير مىكند: “زنانى را كه از طغيان و سركشى آن ها مىترسيد موعظه كنيد و پند و اندرز دهيد” و به اين ترتيب آن ها كه پا از حريم نظام خانوادگى فراتر مىگذارند قبل از هر چيز بايد به وسيله اندرزهاى دوستانه و بيان نتائج سوء اين گونه كارها آنان را براه آورد و متوجه مسئوليت خود نمود.
وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ “در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آن ها دورى كنيد” و با اين عكس العمل و بى اعتنايى و به اصطلاح قهر كردن، عدم رضايت خود را از رفتار آن ها آشكار سازيد شايد همين “واكنش خفيف” در روح آنان مؤثر گردد.
وَ اضْرِبُوهُنَّ در صورتى كه سركشى و پشتپازدن به وظائف و مسئوليت ها از حد بگذرد و هم چنان در راه قانون شكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، نه اندرزها تاثير كند، و نه جدا شدن در بستر و كم اعتنايى نفعى ببخشد و راهى جز “شدت عمل” باقى نماند، براى وادار كردن آن ها به انجام تعهدها و مسئوليت هاى خود چاره منحصر به خشونت و شدت عمل گردد، در اينجا اجازه داده شده كه از طريق “تنبيه بدنى” آن ها را به انجام وظائف خويش وادار كنند.
اشكال: چگونه اسلام اجازه تنبيه زن را داده؟
ممكن است ايراد كنند كه چگونه اسلام به مردان اجازه داده كه در مورد زنان متوسل به تنبيه بدنى شوند؟!
پاسخ:
جواب اين ايراد با توجه به معنى آيه و رواياتى كه در بيان آن وارد شده و توضيح آن در كتب فقهى آمده است و همچنين با توضيحاتى كه روانشناسان امروز مىدهند چندان پيچيده نيست زيرا:
اولا آيه، مسئله تنبيه بدنى را در مورد افراد وظيفهنشناسى مجاز شمرده كه هيچ وسيله ديگرى درباره آنان مفيد واقع نشود، و اتفاقا اين موضوع تازهاى نيست كه منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانين دنيا هنگامى كه طرق مسالمتآميز براى وادار كردن افراد به انجام وظيفه، مؤثر واقع نشود، متوسل به خشونت مىشوند، نه تنها از طريق ضرب بلكه گاهى در موارد خاصى مجازاتهايى شديدتر از آن نيز قائل مىشوند كه تا سرحد اعدام پيش مىرود.
ثانيا “تنبيه بدنى” در اينجا – همان طور كه در كتب فقهى نيز آمده است – بايد ملايم و خفيف باشد بطورى كه نه موجب شكستگى و نه مجروح شدن گردد و نه باعث كمبودى بدن.
ثالثا روانكاوان امروز معتقدند كه جمعى از زنان داراى حالتى به نام ” مازوشيسم” (آزارطلبى) هستند و گاه كه اين حالت در آن ها تشديد مىشود تنها راه آرامش آنان تنبيه مختصر بدنى است، بنابراين ممكن است ناظر به چنين افرادى باشد كه تنبيه خفيف بدنى در موارد آنان جنبه آرام بخشى دارد و يك نوع درمان روانى است.
مسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند مرد حق ندارد بهانهگيرى كرده، در صدد آزار زن برآيد، لذا به دنبال اين جمله مىفرمايد:
فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا “اگر آن ها اطاعت كنند به آن ها تعدى نكنيد” و اگر گفته شود كه نظير اين طغيان و سركشى و تجاوز در مردان نيز ممكن است آيا مردان نيز مشمول چنين مجازات هايى خواهند شد؟
در پاسخ مىگوئيم آرى مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظائف مجازات مىگردند حتى مجازات بدنى، منتها چون اين كار غالبا از عهده زنان خارج است حاكم شرع موظف است كه مردان متخلف را از طرق مختلف و حتى از طريق تعزير (مجازات بدنى) به وظائف خود آشنا سازد.
داستان مردى كه به همسر خود اجحاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم در برابر حق نبود و على (ع) او را با شدت عمل و حتى با تهديد به شمشير وادار به تسليم كرد معروف است.
إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً و در پايان مجددا به مردان هشدار مىدهد كه از موقعيت سرپرستى خود در خانواده سوء استفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرت ها است بينديشند “زيرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است”.
2:
وَ إِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَيهِْمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنهَُمَا صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَيرٌْ وَ أُحْضرَِتِ الْأَنفُسُ الشُّحَّ وَ إِن تُحْسِنُواْ وَ تَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كاَنَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا(النساء.128)
و اگر زنى، از طغيان و سركشى يا اعراضِ شوهرش، بيم داشته باشد، مانعى ندارد با هم صلح كنند (و زن يا مرد، از پارهاى از حقوق خود، به خاطر صلح، صرف نظر نمايد.) و صلح، بهتر است اگر چه مردم (طبق غريزه حبّ ذات، در اين گونه موارد) بخل مىورزند. و اگر نيكى كنيد و پرهيزگارى پيشه سازيد (و بخاطر صلح، گذشت نماييد)، خداوند به آنچه انجام مىدهيد، آگاه است (و پاداش شايسته به شما خواهد داد).(نساء.128)
شأن نزول:
در بسيارى از تفاسير اسلامى و كتب حديث، در شأن نزول آيه چنين نقل شده: كه رافع بن خديج دو همسر داشت يكى مسن و ديگرى جوان (بر اثر اختلافاتى) همسر مسن خود را طلاق داد، و هنوز مدت عده، تمام نشده بود به او گفت: اگر مايل باشى با تو آشتى مىكنم، ولى بايد اگر همسر ديگرم را بر تو مقدم داشتم صبر كنى و اگر مايل باشى صبر ميكنم، مدت عده تمام شود و از هم جدا شويم، زن پيشنهاد اول را قبول كرد و با هم آشتى كردند، آيه شريفه نازل شد و حكم اين كار را بيان داشت.
صلح بهتر است
همان طور كه در ذيل آيات 34 و 35 همين سوره گفتيم«2» نشوز در اصل از ماده “نشز” به معنى “زمين مرتفع” ميباشد و هنگامى كه در مورد زن و مرد به كار مىرود به معنى سركشى و طغيان است، در آيات مزبور احكام مربوط به نشوز زن بيان شده بود، ولى در اينجا اشارهاى به مسئله نشوز مرد كرده و مىفرمايد: “هر گاه زنى احساس كند كه شوهرش بناى سركشى و اعراض دارد، مانعى ندارد كه براى حفظ حريم زوجيت، از پارهاى از حقوق خود صرفنظر كند، و با هم صلح نمايند” (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً).
از آنجا كه گذشت كردن زن از قسمتى از حقوق خود، روى رضايت و طيب خاطر انجام شده، و اكراهى در ميان نبوده است، گناهى ندارد و تعبير به لا جناح (گناهى ندارد) نيز اشاره به همين حقيقت است.
ضمنا از آيه با توجه به شأن نزول دو مساله فقهى استفاده مي شود: نخست اينكه احكامى مانند تقسيم ايام هفته در ميان دو همسر، جنبه حق دارد نه حكم، و لذا زن مي تواند با اختيار خود از اين حق به طور كلى يا به طور جزئى صرفنظر كند، ديگر اينكه عوض صلح، لازم نيست مال بوده باشد، بلكه مي تواند “اسقاط حقى” عوض صلح واقع شود.
سپس براى تاكيد موضوع مي فرمايد: “به هر حال صلح كردن بهتر است” (وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ).
اين جمله كوتاه و پر معنى گرچه در مورد اختلافات خانوادگى در آيه فوق ذكر شده ولى بديهى است يك قانون كلى و عمومى و همگانى را بيان مي كند كه در همه جا اصل نخستين، صلح و صفا و دوستى و سازش است، و نزاع و كشمكش و جدايى بر خلاف طبع سليم انسان و زندگى آرام بخش او است، و لذا جز در موارد ضرورت و استثنايى نبايد به آن متوسل شد، بر خلاف آنچه بعضى از مادي ها ميپندارند كه اصل نخستين در زندگى بشر همانند ساير جانداران، تنازع بقاء و كشمكش است و تكامل از اين راه صورت مي گيرد، و همين طرز تفكر شايد سرچشمه بسيارى از جنگ ها و خونريزي هاى قرون اخير شده است، در حالى كه انسان به خاطر داشتن عقل و هوش، حسابش از حيوانات درنده جدا است، و تكامل او در سايه تعاون صورت مي گيرد نه تنازع«3» و اصولا تنازع بقاء حتى در ميان حيوانات، يك اصل قابل قبول براى تكامل نيست.
و بدنبال آن اشاره به سرچشمه بسيارى از نزاع ها و عدم گذشت ها كرده و مي فرمايد: “مردم ذاتا و طبق غريزه حب ذات، در امواج بخل قرار دارند، و هر كسى سعى ميكند تمام حقوق خود را بىكم و كاست دريافت دارد، و همين سرچشمه نزاع ها و كشمكش ها است”.
(وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ) بنابراين اگر زن و مرد به اين حقيقت توجه كنند كه سرچشمه بسيارى از اختلافات بخل است، بخل يكى از صفات مذموم است، سپس در اصلاح خود بكوشند و گذشت پيشه كنند، نه تنها ريشه اختلافات خانوادگى از بين مىرود، بلكه بسيارى از كشمكش هاى اجتماعى نيز پايان مي گيرد.
ولى در عين حال براى اينكه مردان از حكم فوق سوء استفاده نكنند، در پايان آيه روى سخن را به آن ها كرده و توصيه به نيكوكارى و پرهيزكارى نموده و به آنان گوشزد مي كند كه مراقب اعمال و كارهاى خود باشند و از مسير حق و عدالت منحرف نشوند، زيرا خداوند از همه اعمال آن ها آگاه است. (وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).
- “نشوز” از “نشز” (بر وزن نذر) به معنى زمين مرتفع و بلند است و در اينجا كنايه از سركشى و طغيان مىباشد.
- جلد سوم تفسير نمونه صفحه 372.
- توضيح بيشتر در باره اين موضوع در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 180 تحت عنوان تنازع بقاء آمده است.