1:قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتىِ تجَُادِلُكَ فىِ زَوْجِهَا وَ تَشْتَكِى إِلىَ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تحََاوُرَكُمَا إِنَّ اللَّهَ سمَِيعُ بَصِيرٌ(المجادله.1)
الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَائهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا الَِّى وَلَدْنَهُمْ وَ إِنهَُّمْ لَيَقُولُونَ مُنكَرًا مِّنَ الْقَوْلِ وَ زُورًا وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ(المجادله.2)
وَ الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائهِِمْ ثمَُّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ذَالِكمُْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ(المجادله.3)
فَمَن لَّمْ يجَِدْ فَصِيَامُ شهَْرَيْنِ مُتَتَابِعَينِْ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا ذَالِكَ لِتُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ(المجادله.4)
خداوند سخن زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود و به خداوند شكايت مىكرد شنيد (و تقاضاى او را اجابت كرد) خداوند گفتگوى شما را با هم (و اصرار آن زن را درباره حل مشكلش) مىشنيد و خداوند شنوا و بيناست.(مجادله.1)
كسانى كه از شما نسبت به همسرانشان «ظهار» مىكنند (و مىگويند: «أَنتِ عَلىَّ كَظهَرِ أُمّى تو نسبت به من بمنزله مادرم هستى»)، آنان هرگز مادرانشان نيستند مادرانشان تنها كسانىاند كه آن ها را به دنيا آوردهاند! آن ها سخنى زشت و باطل مىگويند و خداوند بخشنده و آمرزنده است!(مجادله.2)
كسانى كه همسران خود را «ظِهار» مىكنند، سپس از گفته خود بازمىگردند، بايد پيش از آميزش جنسى با هم، بردهاى را آزاد كنند اين دستورى است كه به آن اندرز داده مىشويد و خداوند به آنچه انجام مىدهيد آگاه است!(مجادله.3)
و كسى كه توانايى (آزاد كردن بردهاى) نداشته باشد، دو ماه پياپى قبل از آميزش روزه بگيرد و كسى كه اين را هم نتواند، شصت مسكين را اطعام كند اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد اينها مرزهاى الهى است و كسانى كه با آن مخالفت كنند، عذاب دردناكى دارند!(مجادله.4)
شأن نزول:
غالب مفسران براى آيات نخستين اين سوره شأن نزولى نقل كردهاند كه مضمون همه اجمالا يكى است، هر چند در جزئيات با هم متفاوت مىباشند، اما اين تفاوت تاثيرى در آنچه ما در بحث تفسيرى به آن نياز داريم ندارد.
ماجرا چنين بود كه زنى از طايفه انصار به نام “خوله” (نام هاى ديگرى نيز در روايات ديگر براى او ذكر شده است) كه از طايفه “خزرج” و همسرش “اوس بن صامت” بود در يك ماجرا مورد خشم شوهرش قرار گرفت، و او كه مرد تند خو و سريع التأثري بود تصميم بر جدايى از او گرفت، و گفت “انت على كظهر امى” (تو نسبت به من همچون مادر من هستى!) و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود اما طلاقى بود كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مىشد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند، و اين بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهردار ممكن بود رخ دهد.
چيزى نگذشت كه مرد پشيمان شد و چون “ظهار” (گفتن جمله فوق) در عصر جاهليت نوعى طلاق غير قابل بازگشت بود به همسرش گفت: فكر مىكنم براى هميشه بر من حرام شدى! زن گفت چنين مگو، خدمت رسول خدا (ص) برو و حكم اين مساله را از او بپرس، مرد گفت من خجالت مىكشم، زن گفت: پس بگذار من بروم، گفت: مانعى ندارد.
زن خدمت رسول خدا (ص) آمد و ماجرا را چنين نقل كرد: اى رسول خدا (ص) همسرم “اوس بن صامت” زمانى مرا به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم و صاحب جمال و مال و ثروت و فاميل، اموال من را مصرف كرد، و جوانيم از بين رفت، و فاميلم پراكنده شدند، و سنم زياد شد، حالا “ظهار” كرده و پشيمان شده، آيا راهى هست كه ما به زندگى سابق بازگرديم؟! پيامبر (ص) فرمود: تو بر او حرام شدهاى! عرض كرد يا رسول اللَّه (ص) او صيغه طلاق جارى نكرده، و او پدر فرزندان من است، و از همه در نظر من محبوب تر، فرمود: تو بر او حرام شدهاى! و من دستور ديگرى در اين زمينه ندارم.
زن پى در پى اصرار و الحاح مىكرد، سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد: اشكو الى اللَّه فاقتى و حاجتى، و شدة حالى، اللهم فانزل على لسان نبيك: “خداوندا! بيچارگى و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مىكنم، خداوندا! فرمانى بر پيامبرت نازل كن و اين مشكل را بگشا”.
و در روايتى آمده است كه زن عرضه داشت: اللهم انك تعلم حالى فارحمنى فان لى صبية صغار، ان ضممتهم اليه ضاعوا، و ان ضممتهم الى جاعوا: “خداوندا! تو حال مرا مىدانى، بر من رحم كن، كودكان خردسالى دارم كه اگر در اختيار شوهرم بگذارم ضايع مىشوند، و اگر خودم آن ها را برگيرم گرسنه خواهند ماند”! در اينجا حال وحى به پيامبر ص دست داد، و آيات آغاز اين سوره بر او نازل شد كه راه حل مشكل “ظهار” را به روشنى نشان مىدهد، فرمود همسرت را صدا كن، آيات مزبور را بر او تلاوت كرد، پيامبر (ص) فرمود: آيا مىتوانى يك برده را به عنوان كفاره ظهار آزاد كنى؟ عرض كرد: اگر چنين كنم چيزى براى من باقى نمىماند، فرمود: مىتوانى دو ماه پى در پى روزه بگيرى؟ عرض كرد من اگر نوبت غذايم سه بار تاخير شود چشمم از كار مىافتد، و مىترسم نابينا شوم، فرمود: آيا مىتوانى شصت مسكين را اطعام كنى، عرض كرد نه، مگر اينكه شما به من كمك كنيد، فرمود: من به تو كمك مىكنم و پانزده صاع (15 من كه خوراك شصت مسكين مىباشد، هر يك نفر يك مد يعنى يك چهارم من) به او كمك فرمود، او كفاره را داد، و به زندگى سابق باز گشتند.«1»
چنان كه گفتيم اين شأن نزول را بسيارى از مفسران از جمله “قرطبى”، “روح البيان”، “روح المعانى”، “الميزان”، و “فخر رازى”، “فى ظلال القرآن”، “ابو الفتوح رازى”، “كنز العرفان” و بسيارى از كتب تاريخ و حديث با تفاوت هايى نقل كردهاند.
“ظهار” يك عمل زشت جاهلى
با توجه به آنچه در شأن نزول گفته شد و نيز با توجه به محتواى آيات تفسير آيات نخستين سوره روشن است، مىفرمايد: “خداوند قول زنى را كه در باره همسرش به تو مراجعه كرده بود، و بحث و مجادله مىكرد، شنيد، و تقاضاى او را اجابت فرمود” (قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوْجِها).
“تجادل” از “مجادله” از ماده “جدل” گرفته شده كه در اصل به معنى تابيدن طناب است، و از آنجا كه به هنگام گفتگوهاى طرفينى و اصرار آميز هر يك از دو طرف مىخواهد ديگرى را قانع كند مجادله بر آن اطلاق شده است.
سپس مىافزايد: “آن زن علاوه بر اينكه با تو مجادله داشت به درگاه خداوند نيز شكايت كرد، و از پيشگاهش تقاضاى حل مشكل نمود” (وَ تَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ).
“اين در حالى بود كه خداوند گفتگوى شما و اصرار آن زن را در حل مشكلش مىشنيد” (وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما).
“تحاور” از ماده “حور” (بر وزن غور) به معنى مراجعه در سخن يا در انديشه است و “محاوره” به گفتگوهاى طرفينى اطلاق مىشود.
“و خداوند شنوا و بيناست” (إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ).
آرى خداوند، آگاه از همه “مسموعات” و “مبصرات” است، بى آنكه نيازى به اعضاى بينايى و شنوايى داشته باشد، او همه جا حاضر و ناظر است و همه چيز را مىبيند و هر سخنى را مىشنود.
سپس به سراغ بيان حكم ظهار مىرود، به عنوان مقدمه ريشه اين عقيده خرافى با جملههاى كوتاه و قاطع در هم مىكوبد، مىفرمايد: “كسانى از شما كه نسبت به همسرانشان ظهار مىكنند (و به همسرشان مىگويند انت على كظهر امى (تو نسبت به من به منزله مادرم هستى) آن ها هرگز مادرشان نيستند، مادرانشان تنها كسانى هستند كه آن ها را به دنيا آوردهاند”! (الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْكُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ).
مادر و فرزند بودن چيزى نيست كه با سخن درست شود، يك واقعيت عينى خارجى است كه هرگز از طريق بازى با الفاظ حاصل نمىشود، بنابراين اگر انسان صد بار هم به همسرش بگويد: تو همچون مادر منى! حكم مادر پيدا نمىكند و اين يك سخن خرافى و گزافهگويى است.
و به دنبال آن مىافزايد: “آن ها سخنى منكر و زشت مىگويند، و گفتارى باطل و بى اساس” (وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً).«2»
درست است كه گوينده اين سخن به اصطلاح قصد “اخبار” ندارد بلكه مقصود او “انشاء” است، يعنى مىخواهد اين جمله را به منزله صيغه طلاق قرار دهد، ولى به هر حال محتواى اين جمله محتوايى است بى اساس، درست شبيه خرافه “پسرخواندگى” كه در زمان جاهليت بود بچههايى را پسر خود مىخواندند، و احكام پسر را در باره او اجرا مىكردند، كه قرآن آن را نيز محكوم كرده، و سخنى باطل و بى اساس شمرده است، و مىگويد ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ “اين سخنى است كه تنها با دهان مىگوئيد” و هيچ واقعيتى در آن نيست (احزاب- 4).
مطابق اين آيه “ظهار” عملى است حرام و منكر، ولى از آنجا كه تكاليف الهى اعمال گذشته را شامل نمىشود، و از لحظه نزول حاكميت دارد، در پايان آيه مىفرمايد: “خداوند بخشنده و آمرزنده است” (وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ).
بنابراين اگر مسلمانى قبل از نزول اين آيات مرتكب اين عمل شده نبايد نگران باشد، خداوند او را مىبخشد.
بعضى از فقها و مفسران معتقدند كه الان هم ظهار گناهى است بخشوده، همانند گناهان صغيره كه خداوند وعده عفو – در صورت ترك كبائر – نسبت به آن داده است«3» ولى دليلى بر اين معنى وجود ندارد، و جمله بالا نمىتواند گواه آن باشد.
اما به هر حال مساله كفاره به قوت خود باقى است.
در حقيقت اين تعبير شبيه همان است كه در آيه 5 سوره احزاب آمده كه بعد از نهى از مساله پسرخواندگى، مىافزايد: وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً “گناهى بر شما نيست در خطايى كه در اين مورد از شما سر مىزند، ولى آنچه را از روى عمد بگوئيد خداوند مؤاخذه مىكند، و خداوند غفور و رحيم است” يعنى در مورد خطاها و گذشتهها.
در اينكه ميان “عفو” و “غفور” چه تفاوتى است؟ بعضى گفتهاند:
“عفو” اشاره به بخشش خداوند است، “غفور” اشاره به پوشش گناه است، زيرا ممكن است كسى گناهى را ببخشد اما هرگز آن را مكتوم ندارد، ولى خداوند هم مىبخشد و هم مستور مىسازد.
بعضى نيز “غفران” را به معنى پوشاندن شخص از عذاب معنى كردهاند كه مفهوم آن با “عفو” متفاوت است هر چند در نتيجه يكى است.
ولى از آنجا كه اين سخن زشت و زننده چيزى نبود كه از نظر اسلام ناديده گرفته شود لذا كفاره نسبتا سنگينى براى آن قرار داده تا از تكرار آن جلوگيرى كند، مىفرمايد: “كسانى كه نسبت به همسران خود ظهار مىكنند، سپس به گفته خود باز مىگردند، بايد پيش از آميزش جنسى آن ها با هم بردهاى را آزاد كنند” (وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا).
در تفسير جمله ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا “سپس بازگشت به گفته خود مىكنند” مفسران احتمالات زيادى دادهاند و فاضل مقداد در “كنز العرفان” شش تفسير براى آن ذكر كرده است، ولى ظاهر آن (مخصوصا با توجه به جمله “مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا”) اين است كه از گفته خود نادم و پشيمان مىشوند و قصد بازگشت به زندگى خانوادگى و آميزش جنسى دارند، در روايات ائمه اهل بيت (ع) نيز به اين معنى اشاره شده است.«4»
تفسيرهاى ديگرى براى اين جمله گفته شده است كه چندان مناسب با معنى آيه و ذيل آن نيست، مانند اينكه مراد از “عود” تكرار ظهار است، يا اينكه منظور از “عود” بازگشت به سنت جاهليت در اين گونه امور است، و يا اينكه “عود” به معنى تدارك و جبران اين عمل مىباشد، و مانند اينها.«5»
“رقبة” در اصل به معنى گردن است ولى در اينجا كنايه از انسان مىباشد و اين به خاطر آن است كه گردن از حساس ترين اعضاى بدن محسوب مىشود، همان گونه كه گاهى واژه “راس” (سر) را به كار مىبرند و منظور انسان است، مثلا به جاى پنج نفر پنج “سر” گفته مىشود.
سپس مىافزايد: “اين دستورى است كه به آن اندرز داده مىشويد” (ذلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ).
گمان نكنيد كه چنين كفارهاى در مقابل “ظهار” كفاره سنگين و نامتعادلى است، زيرا اين سبب اندرز و بيدارى و تربيت نفوس شما است، تا بتوانيد خود را در برابر اين گونه كارهاى زشت و حرام كنترل كنيد.
اصولا تمام كفارات جنبه بازدارنده و تربيتى دارد، و اى بسا كفارههايى كه جنبه مالى دارد تاثيرش از غالب تعزيرات كه جنبه بدنى دارد بيشتر است.
و از آنجا كه ممكن است بعضى با بهانههايى شانه از زير بار كفاره خالى كنند و بدون اينكه كفاره دهند با همسر خود بعد از ظهار آميزش جنسى داشته باشند، در پايان آيه مىافزايد: “خداوند به آنچه انجام مىدهيد آگاه است” (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).
هم از ظهار آگاه است و هم از ترك كفاره و هم از نيات شما! و نيز از آنجا كه آزاد كردن يك برده براى همه مردم امكان پذير نيست، همان گونه كه در شأن نزول آيه ديديم “اوس بن صامت” كه اين آيات نخستين بار در باره او نازل گرديد خدمت پيامبر (ص) عرضه داشت من قادر بر پرداختن چنين كفاره سنگينى نيستم، و اگر چنين كنم تمام هستى خود را بايد از دست بدهم، و نيز ممكن است انسان از نظر مالى قادر به آزاد كردن برده باشد اما بردهاى براى اين كار پيدا نشود، همان گونه كه در عصر ما چنين است، لذا جهانى و جاودانگى بودن اسلام ايجاب مىكند كه در مرحله بعد جانشينى براى آزادى بردگان ذكر شود به همين دليل در آيه بعد مىفرمايد: “و هر كس توانايى بر آزادى برده نداشته باشد دو ماه پى در پى قبل از آميزش جنسى روزه بگيرد” (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا).
اين كفاره نيز اثر عميق بازدارندهاى دارد، بعلاوه از آنجا كه روزه در تصفيه روح و تهذيب نفوس اثر عميق دارد مىتواند جلو تكرار اين گونه اعمال را در آينده بگيرد.
البته ظاهر آيه اين است كه هر شصت روز پى در پى انجام شود، و بسيارى از فقهاى اهل سنت نيز بر طبق آن فتوا دادهاند، ولى در روايات ائمه اهل بيت (ع) آمده است كه اگر كمى از ماه دوم را (حتى يك روز) به دنبال ماه اول روزه بگيرد مصداق شهرين متتابعين و دو ماه پى در پى خواهد بود و اين تصريح حاكم بر ظهور آيه است.«6»
اين نشان مىدهد كه منظور از “تتابع” در آيه فوق و آيه 92 سوره نساء (كفاره قتل خطاء) پى در پى بودن فى الجمله است و البته چنين تفسيرى تنها از امام معصوم (ع) كه وارث علوم پيامبر ص است مسموع مىباشد، و اين نوع روزه گرفتن تسهيلى است براى مكلفان (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در كتب فقهى در كتاب الصوم، و ابواب ظهار، و كفاره قتل خطاء، بايد مطالعه كرد).«7»
ضمنا منظور از جمله “فَمَنْ لَمْ يَجِدْ” (كسى كه نبايد) اين نيست كه مطلقا چيزى در بساط نداشته باشد، بلكه منظور اين است زائد بر نيازها و ضرورت هاى زندگى چيزى ندارد كه بتواند با آن بردهاى را بخرد و آزاد كند.
و از آنجا كه بسيارى از مردم نيز قادر به انجام كفاره دوم يعنى دو ماه متوالى روزه نيستند، جانشين ديگرى براى آن ذكر كرده، مىفرمايد: “و هرگاه كسى نتواند دو ماه متوالى روزه بگيرد شصت مسكين را اطعام كند” (فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً).
ظاهر از “اطعام” اين است كه به اندازهاى غذا دهد كه در يك وعده سير شود، اما در روايات اسلامى در يك “مد” طعام (يك چهارم من يا حدود 750 گرم) تعيين شده است هر چند بعضى از فقهاء آن را معادل دو مد (يك كيلو و نيم) تعيين كردهاند.«8»
سپس در دنباله آيه بار ديگر به هدف اصلى اين گونه كفارات اشاره كرده مىافزايد: “اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد (ذلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).
آرى جبران گناهان به وسيله كفارات پايههاى ايمان را محكم مىكند، و انسان را نسبت به مقررات الهى علما و عملا پايبند مىسازد! و در پايان آيه براى اينكه همه مسلمانان اين مساله را يك امر جدى تلقى كنند مىگويد: “اين احكام، حدود و مرزهاى الهى است، و كسانى كه با آن به مخالفت برخيزند و كافر شوند عذاب دردناكى دارند” (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ).
بايد توجه داشت كه واژه “كفر” معانى مختلفى دارد كه يكى از آن ها “كفر عملى” يعنى معصيت و گناه است، و در آيه مورد بحث همين معنى اراده شده، همان گونه كه در آيه 97 سوره آل عمران در مورد كسانى كه فريضه حج را بجا نمىآورند مىفرمايد: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ: “بر مردم لازم است آن ها كه استطاعت دارند براى خدا آهنگ خانه او كنند، و هر كس كفر ورزد (و حج را ترك كند) به خود ستم كرده چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است”.
“حد” به معنى چيزى است كه در ميان دو شىء مانع گردد، و لذا به مرزهاى كشورها “حدود” گفته مىشود، و قوانين الهى را از اين رو حدود الهى مىگويند كه عبور از آن مجاز نيست، شرح بيشترى در اين زمينه در جلد اول ذيل آيه 187 سوره بقره داشتهايم.
قسمتى از احكام ظهار
1- “ظهار” كه در دو آيه از قرآن مجيد (آيه مورد بحث و آيه 4 سوره احزاب) به آن اشاره شده، از كارهاى زشت عصر جاهليت بود كه مرد هنگامى كه از همسرش ناراحت مىشد براى اينكه او را در مضيقه و فشار قرار دهد مىگفت: انت على كظهر امى (تو نسبت به من همچون مادرم هستى)«9» و به دنبال آن معتقد بودند كه آن زن براى هميشه بر همسرش حرام مىشود، و حتى نمىتواند همسر ديگرى انتخاب كند! و هم چنان بلاتكليف مىماند، اسلام اين موضوع را – چنان كه ديديم – محكوم مىكند و دستور كفاره را در باره آن صادر نموده است.
بنابراين هر گاه كسى نسبت به همسرش ظهار كند، همسرش مىتواند با مراجعه به حاكم شرع او را موظف سازد كه يا رسما از طريق طلاق از او جدا شود و يا به زندگى زناشويى بازگردد، اما پيش از بازگشت بايد كفارهاى را كه در آيات فوق خوانديم بدهد، يعنى در صورت توانايى يك برده را آزاد كند، و اگر نتوانست دو ماه پى در پى روزه بگيرد، و اگر آن هم مقدور نبود، شصت مسكين را اطعام كند، يعنى اين كفاره جنبه تخييرى ندارد بلكه جنبه ترتيبى دارد.
2- ظهار از گناهان كبيره است، و لحن آيات فوق شاهد گوياى اين مطلب مىباشد، و اينكه بعضى آن را از صغائر شمرده و مورد عفو مىدانند نظر نادرستى است.
3- هر گاه كسى قادر به اداى كفاره در هيچ مرحله نباشد، آيا مىتواند تنها به توبه و استغفار قناعت كند و به زندگى زناشويى بازگردد؟ در ميان فقهاء اختلاف نظر است، جمعى به اتكاء حديثى كه از امام صادق (ع) نقل شده«10» معتقدند در كفارات ديگر، توبه و استغفار به هنگام عدم قدرت كافى است، ولى در كفاره ظهار كفايت نمىكند، و بايد از طريق طلاق ميان آن دو، جدايى افكند.
در حالى كه جمعى ديگر معتقدند در اينجا نيز استغفار و توبه، جانشين كفاره مىشود و دليل آن ها روايت ديگرى است كه از امام صادق (ع) در اين زمينه نقل شده است.«11»
بعضى نيز معتقدند در صورت امكان هيجده روز روزه بگيرد كافى است.«12»
جمع ميان روايات نيز بعيد نيست به اين ترتيب كه در صورت عدم توانايى به هر شكل و صورت، مىتواند استغفار كرده به زندگى زناشويى بازگردد، هر چند مستحبّ است كه در چنين صورتى از همسرش جدا گردد (زيرا اينگونه جمع، با توجه به معتبر بودن سند هر دو حديث، جمعى است شناخته شده و در فقه نظائر فراوانى دارد).
4- بسيارى از فقهاء معتقدند اگر چند بار ظهار كند (يعنى جمله مزبور را با قصد جدى تكرار نمايد) بايد چند كفاره بدهد هر چند در مجلس واحدى صورت گيرد مگر اينكه منظور او از تكرار تاكيد باشد، نه ظهار جديد.
5- هر گاه قبل از دادن كفاره با همسرش آميزش جنسى كند بايد دو كفاره بدهد، كفارهاى براى ظهار، كفارهاى براى آميزش جنسى قبل از دادن كفاره ظهار، و اين حكم در ميان فقهاء مورد اتفاق است، البته آيات فوق از اين مساله ساكت است ولى در روايات اهل بيت (ع) به آن اشاره شده است.«13»
6- برخورد قاطع اسلام با مساله ظهار بيانگر اين واقعيت است كه اسلام هرگز اجازه نمىدهد حقوق زن به وسيله مردان خودكامه با استفاده از رسوم و عادات ظالمانه مورد تجاوز قرار گيرد بلكه هر سنت غلط و خرافى را در اين زمينه هر قدر در ميان مردم محكم باشد در هم مىشكند.
7- آزادى يك برده كه نخستين كفاره ظهار است علاوه بر اين كه تناسب جالبى با مساله مبارزه با بردگى زن در چنگال مردان خودكامه دارد نشان مىدهد كه اسلام مىخواهد از تمام طرق ممكن به بردگى بردگان پايان دهد، لذا نه تنها در كفاره “ظهار” كه در كفاره “قتل خطا” و همچنين در كفاره “روزه ماه رمضان” (كسى كه عمدا روزه خورده باشد) و همچنين كفاره “مخالفت با سوگند” يا “شكستن نذر” اين امر وارد شده است كه اين خود وسيله مؤثرى است براى تحقق بخشيدن به برنامه آزادى نهايى بردگان.
2:مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَينِْ فىِ جَوْفِهِ وَ مَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ الَِّى تُظَاهِرُونَ مِنهُْنَّ أُمَّهَاتِكمُْ وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذَالِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ(الأحزاب.4)
خداوند براى هيچ كس دو دل در درونش نيافريده و هرگز همسرانتان را كه مورد «ظهار» قرار مىدهيد مادران شما قرار نداده و (نيز) فرزندخواندههاى شما را فرزند حقيقى شما قرار نداده است اين سخن شماست كه به دهان خود مىگوييد (سخنى باطل و بىپايه) امّا خداوند حقّ را مىگويد و او به راه راست هدايت مىكند.(أحزاب.4)
“خداوند براى هيچ كس دو قلب در درون وجودش قرار نداده است”! (ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ).
جمعى از مفسران در شأن نزول اين قسمت از آيه نوشتهاند، كه در زمان جاهليت مردى بود به نام “جميل بن معمر” داراى حافظه بسيار قوى، او ادعا مىكرد كه در درون وجود من “دو قلب”! است كه با هر كدام از آن ها بهتر از محمد (ص) مىفهمد! لذا مشركان قريش او را ذو القلبين! (صاحب دو قلب) مىناميدند.
در روز جنگ بدر كه مشركان فرار كردند، جميل بن معمر نيز در ميان آن ها بود، ابو سفيان او را در حالى ديد كه يك لنگه كفشش در پايش بود و لنگه ديگر را به دست گرفته بود و فرار مىكرد، ابو سفيان به او گفت: چه خبر؟! گفت: لشكر فرار كرد، گفت: پس چرا لنگه كفشى را در دست دارى و ديگرى را در پا؟! جميل بن معمر گفت: به راستى متوجه نبودم، گمان مىكردم هر دو لنگه در پاى من است (معلوم شد با آن همه ادعا چنان دست و پاى خود را گم كرده كه به اندازه يك قلب هم چيزى نمىفهمد – البته منظور از قلب در اين موارد عقل است).«14»
به هر حال پيروى از كفار و منافقان و ترك تبعيت از وحى الهى، انسان را به اين گونه مطالب خرافى دعوت مىكند.
ولى گذشته از اينها، اين جمله معنى عميق ترى نيز دارد و آن اينكه انسان يك قلب بيشتر ندارد و اين قلب جز عشق يك معبود نمىگنجد، آن ها كه دعوت به شرك و معبودهاى متعدد مىكنند، بايد قلبهاى متعددى داشته باشند تا هر يك را كانون عشق معبودى سازند! اصولا شخصيت انسان، يك انسان سالم شخصيت واحد، و خط فكرى او خط واحدى است، در تنهايى و اجتماع، در ظاهر و باطن، در درون و برون، در فكر و عمل، همه بايد يكى باشد، هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان امرى است تحميلى و بر خلاف اقتضاى طبيعت او.
انسان به حكم اينكه يك قلب بيشتر ندارد بايد داراى يك كانون عاطفى و تسليم در برابر يك قانون باشد.
مهر يك معشوق در دل بگيرد.
يك مسير معين را در زندگى تعقيب كند.
با يك گروه و يك جمعيت هماهنگ گردد، و گر نه تشتت و تعدد و راه هاى مختلف و اهداف پراكنده او را به بيهودگى و انحراف از مسير توحيدى فطرى مىكشاند.
لذا در حديثى از امير مؤمنان على (ع) در تفسير اين آيه مىخوانيم: كه فرمود:
لا يجتمع حبنا و حب عدونا فى جوف انسان، ان اللَّه لم يجعل لرجل قلبين فى جوفه، فيحب بهذا و يبغض بهذا فاما محبنا فيخلص الحب لنا كما يخلص الذهب بالنار لا كدر فيه فمن اراد ان يعلم فليمتحن قلبه فان شارك فى حبنا حب عدونا فليس منا و لسنا منه
“دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك قلب نمىگنجد چرا كه خدا براى يك انسان دو قلب قرار نداده است كه با يكى دوست بدارد و با ديگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همان گونه كه طلا در كوره خالص مىشود هر كس مىخواهد اين حقيقت را بداند، قلب خود را آزمايش كند اگر چيزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آميخته است از ما نيست و ما هم از او نيستيم”.«15»
بنابراين قلب واحد كانون اعتقاد واحدى است و آن هم برنامه عملى واحدى را اجراء مىكند چرا كه انسان نمىتواند حقيقتا معتقد به چيزى باشد اما در عمل از آن جدا شود و اينكه بعضى در عصر ما براى خود شخصيتهاى متعددى قائل هستند و مىگويند فلان عمل را از جنبه سياسى انجام دادم و فلان كار را از جنبه دينى و كار ديگر را از نظر جنبه اجتماعى و به اين ترتيب اعمال متضاد خود را توجيه مىكنند منافقان زشت سيرتى هستند كه مىخواهند قانون آفرينش را با اين سخن زيرا پا بگذارند. درست است كه جنبههاى زندگى انسان مختلف است ولى بايد خط واحدى بر همه آن ها حاكم باشد.
قرآن سپس به خرافه ديگرى از عصر جاهليت مىپردازد و آن خرافه “ظهار” است، آن ها هنگامى كه از همسر خود ناراحت مىشدند و مىخواستند نسبت به او اظهار تنفر كنند به او مىگفتند: “انت على كظهر امى” (تو نسبت به من مانند پشت مادر منى)! و با اين گفته او را به منزله مادر خود مىپنداشتند و اين سخن را به منزله طلاق! قرآن در دنباله اين آيه مىگويد: “خداوند هرگز همسرانتان را كه مورد “ظهار” قرار مىدهيد مادران شما قرار نداده است”، و احكام مادر، در مورد آنان مقرر نكرده است (وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ).
اسلام اين برنامه جاهلى را امضاء نكرد، بلكه براى آن مجازاتى قرار داد و آن اينكه: شخصى كه اين سخن را مىگويد حق ندارد با همسرش نزديكى كند تا اينكه كفاره لازم را بپردازد، و اگر كفاره نداد و به سراغ همسر خود نيز نيامد همسر مىتواند با توسل به “حاكم شرع” او را وادار به يكى از دو كار كند يا رسما و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود، و يا كفاره دهد و به زندگى زناشويى همچون سابق ادامه دهد.«16»
آخر اين چه سخنى است كه انسان با گفتن اين جمله به همسرش كه تو همچون مادر منى، به حكم مادر او در آيد، ارتباط مادر و فرزند يك ارتباط طبيعى است و با لفظ هرگز درست نمىشود، و لذا در سوره مجادله آيه 2 صريحا مىگويد: إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْكَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً:” مادران آن ها كسانى هستند كه آن ها را متولد ساختهاند و آن ها سخنى زشت و باطل مىگويند”!
و اگر هدف آن ها از گفتن اين سخن جدا شدن از زن بوده است – كه در عصر جاهليت چنين بوده، و از آن به جاى طلاق استفاده مىكردند – جدا شدن از زن نيازى به اين حرف زشت و زننده ندارد، آيا نمىتوان با تعبير درستى مساله جدايى را بازگو كرد؟
بعضى از مفسران گفتهاند كه ظهار در جاهليت باعث جدايى زن و مرد از يكديگر نمىشد، بلكه زن را در يك حال بلا تكليفى مطلق قرار مىداد، اگر مساله چنين باشد، جنايت بار بودن اين عمل روشنتر مىشود، زيرا با گفتن يك لفظ بى معنى رابطه زناشويى را با همسر خود به كلى بر خود تحريم مىكرد بى آنكه زن مطلقه شده باشد.«17»
سپس به سومين خرافه جاهلى پرداخته مىگويد: “خداوند فرزندخواندههاى شما را، فرزند حقيقى شما قرار نداده است” (وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ).
توضيح اينكه: در عصر جاهليت معمول بوده كه بعضى از كودكان را به عنوان فرزند خود انتخاب مىكردند و آن را پسر خود مىخواندند و به دنبال اين نامگذارى تمام حقوقى را كه يك پسر از پدر داشت براى او قائل مىشدند از پدرخواندهاش ارث مىبرد و پدر خوانده نيز وارث او مىشد، و تحريم زن پدر يا همسر فرزند در مورد آن ها حاكم بود.
اسلام، اين مقررات غير منطقى و خرافى را به شدت نفى كرد، و حتى چنان كه خواهيم ديد پيامبر (ص) براى كوبيدن اين سنت غلط، همسر پسرخواندهاش “زيد بن حارثه” را بعد از آن كه از “زيد” طلاق گرفت به ازدواج خود در آورد تا روشن شود اين الفاظ تو خالى نمىتواند واقعيت ها را دگرگون سازد، چرا كه رابطه پدرى و فرزندى يك رابطه طبيعى است و با الفاظ و قرار دادها و شعارها هرگز حاصل نمىشود.
گر چه بعدا خواهيم گفت كه ازدواج پيامبر با همسر مطلقه زيد جنجال بزرگى در ميان دشمنان اسلام بر پا كرد، و دستاويزى براى تبليغات سوء آن ها شد ولى اين جنجالها به كوبيدن اين سنت جاهلى ارزش داشت.
لذا قرآن بعد از اين جمله مىافزايد: “اين سخنى است كه شما به زبان مىگوئيد” (ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ).
مىگوئيد فلان كس پسر من است، در حالى كه در دل مىدانيد قطعا چنين نيست، اين امواج صوتى فقط در فضاى دهان شما مىپيچد و خارج مىشود، و هرگز از اعتقاد قلبى سرچشمه نمىگيرد.
اينها سخنان باطلى بيش نيست “اما خداوند حق مىگويد و به راه راست هدايت مىكند” (وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ).
سخن حق به سخنى گفته مىشود كه با واقعيت عينى تطبيق كند، يا اگر يك مطلب قرار دادى است هماهنگ با مصالح همه اطراف قضيه باشد، و مىدانيم مساله ناپسند “ظهار” در عصر جاهليت، و يا “پسرخواندگى” كه حقوق فرزندان ديگر را تا حد زيادى پايمال مىكرد نه واقعيت عينى داشت و نه قرار دادى حافظ مصلحت عموم بود.
منابع:
- “مجمع البيان” جلد 9 صفحه 246 (با كمى تلخيص).
- “زور” در اصل به معنى انحناء بالاى سينه است، و به معنى منحرف شدن نيز آمده، و از آنجا كه سخن دروغ و باطل انحراف از حق دارد به آن “زور” مىگويند، و نيز به همين دليل اين واژه به بت نيز اطلاق مىشود.
- “كنز العرفان” جلد 2 صفحه 290 در “الميزان” نيز اشارهاى به اين معنى ديده مىشود.
- “مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
- “به كنز العرفان جلد 2 صفحه 290 و مجمع البيان جلد 9 صفحه 247 مراجعه شود.
- به “وسائل الشيعه” جلد 7 صفحه 271 مراجعه شود. (باب 3 از ابواب بقية الصوم الواجب).
- هر گاه منظور متوالى بودن دو ماه بوده باشد نه متوالى بودن تمام روزهاى آن ها، به محض شروع در ماه دوم اين نوع توالى حاصل است (دقت كنيد).
- مشهور در ميان فقهاى ما (چنان كه گفتيم) همان يك “مد” است، و دليل آن روايات بسيارى است كه شايد در سرحد تواتر باشد، بعضى در كفاره قتل خطا وارد شده و بعضى در كفاره قسم، و بعضى در كفاره ماه مبارك رمضان، به ضميمه اينكه هيچ يك از فقهاء فرقى ميان انواع كفارات نگذاشتهاند، ولى از مرحوم شيخ طوسى در “خلاف” و “مبسوط” و “نهايه” و “تبيان” نقل شده كه مقدار آن دو مد است، و در اين زمينه به روايت ابو بصير كه در كفاره ظهار آمده است و حد آن را دو مد تعيين مىكند استدلال كرده، ولى اين روايت يا بايد مخصوص كفاره ظهار باشد و يا اگر قبول كنيم كه فقهاء فرقى ميان كفارات نگذاشتهاند – همان گونه كه به راستى چنين است – بايد حمل بر استحباب شود.
- “ظهر” در عبارت فوق چنان كه بعضى از مفسران گفتهاند به معنى پشت نيست، بلكه كنايه از رابطهاى است كه از ناحيه زوجيت حاصل مىشود، بنابراين معنى جمله چنين مىشود: “همسرى با تو همچون همسرى مادرم مىباشد” (به لسان العرب ماده “ظهر” و تفسير كبير فخر رازى مراجعه شود).
- وسائل الشيعه جلد 15 صفحه 554 (حديث يك از باب 6).
- همان مدرك صفحه 555 حديث 4.
- “كنز العرفان” جلد 2 صفحه 292.
- “وسائل الشيعه” جلد 15 صفحه 526 (حديث 1 و 3 و 4 و 5 و 6).
- “مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث، و “تفسير قرطبى”.
- “تفسير على بن ابراهيم” طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 234.
- توضيح بيشتر در باره مسائل مربوط به “ظهار” به خواست خدا در ذيل آيات مناسب در سوره مجادله خواهد آمد.
- “تفسير فى ظلال” جلد 6 صفحه 534 (ذيل آيه مورد بحث).